معنی گریز و فرار

حل جدول

گریز و فرار

رم، هرب


فرار

گریز، هرب

فرهنگ عمید

گریز

گریختن
(اسم مصدر) فرار، گریختن از برابر کسی یا چیزی،
* گریز زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] هنگام سخن گفتن یا نوشتن از مطلبی به ‌مطلب دیگر پرداختن،


فرار

دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر،
دور شدن از دسترس و نظارت کسی،
[مجاز] تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی: فرار از خدمت سربازی،
* فرار دادن کسی: (مصدر متعدی) گریزاندن و دور کردن او از خطر،
* فرار کردن: (مصدر لازم) = فرار

لغت نامه دهخدا

گریز

گریز. [گ ُ] (اِمص) گریختن. فرار کردن:
گر کند هیچگاه قصد گریز
خیز ناگه به گوشش اندر میز.
خسروی.
ابا ویژگان ماند وامق بجنگ
نه روی گریز و نه جای درنگ.
عنصری.
گرفتن ره دشمن اندر گریز
مفرمای و خون زبونان مریز.
اسدی.
چو ثابت نباشد به جنگ و ستیز
از آن به نباشد که گیری گریز.
اسدی.
چون مرد جنگ را نبود آلت
حیلت گریز باشد ناچاره.
ناصرخسرو.
زین جهان چونکه او مظفر گشت
کرد خیره سوی گریز آهنگ.
ناصرخسرو.
لکن صورت [صورت مقابل ماده] کاری است بجهد و کوشش و مایه ها به طبع از یکدیگر گشادن و گریز می جویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
شاه اگر خواندت گریز مجوی
ور براند ره ستیز مپوی.
سنایی.
ز پادشاه دو دبیر است شر و خیرنویس
که یک نفس نبود ز آن و این گریز مرا.
سوزنی.
وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز.
سعدی.
چو جنگ آوری با کسی در ستیز
که از وی گزیرت بود یا گریز.
سعدی.
یکی گفت بیچاره وقت گریز
نهاده ست خنب و برفته است تیز.
نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 74).
|| رهایی:
گریز نیست کسی را ز حادثات قضا
خلاص نیست منی را ز نایبات قدر.
قاآنی.
|| آنچه در قصاید از ابیات حالیه یا بهاریه و غیره بدون آوردن حرف فاصل یکبارگی به مدح ممدوح انتقال نمایند. (غیاث). تخلص. رجوع به تخلص شود.


گریز و آویز

گریز و آویز. [گ ُزُ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) کر و فر. جنگ و گریز.


آویز و گریز

آویز و گریز. [زُ گ ُ] (ترکیب عطفی، اِمص مرکب) گریز و آویز. عمل جنگ کردن در حال عقب نشستن. جنگ و گریز. کَرّ و فَرّ:
زین عاریتی سرای آویز و گریز
زآن پیش که برکَنندت ای دل برخیز.
رضی نیشابوری.


پای گریز

پای گریز. [ی ِ گ ُ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) قوه ٔ فرار:
نه پای گریز و نه روی ستیز.


گریز و پرهیز

گریز و پرهیز. [گ ُ زُ پ َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) اجتناب. پرهیز. از محرمات گریز و پرهیز داشتن یا نداشتن. و در تداول محلی خراسان گریز یا «گروز» رو گرفتن زن است.

فرهنگ فارسی هوشیار

گریز

گریختن، فرار کردن


گریز و آویز

(اسم) جنگ و گریز کر و فر.

فرهنگ معین

گریز

(گُ) (اِ.) گریختن، فرار کردن، رهایی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

گریز

انهزام‌عقب‌نشینی، فرار، هزیمت، اجتناب، پرهیز 3، رم، طفره

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فرار

گریز

کلمات بیگانه به فارسی

فرار

گریز

معادل ابجد

گریز و فرار

724

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری